اکولوکیشن

10 خرداد - 4 تیر 1397

سینا برومندی

گزاره

خاموشی سیرن‌ها فرانتز کافکا ترجمه‌ی علی‌اصغر حداد

اثبات این مدعا که تمهیدات نه چندان کارآمد و چه‌بسا کودکانه هم می‌توانند مایه‌ی نجات شوند:

اولیس برای آنکه از افسون سیرن‌ها* در امان بماند، موم در گوش خود فرو کرد و دستور داد او را به دکل کشتی محکم ببندند. مسلماً از زمان قدیم همه‌ی مسافران، البته به جز آنانی که از فاصله‌ی دور گرفتار افسون سیرن‌ها می‌شدند، می‌توانستند همین روش را به کار گیرند. اما همگان می‌دانستند که امکان ندارد چنین تمهیدی موثر واقع شود. آواز سیرن‌ها در هر چیزی نفوذ می‌کرد و بی‌قراری افسون شدگان نیز حتی محکم‌تر از زنجیر و دکل را در هم می‌شکست. اما اولیس با آنکه احتمالاً به این مطلب آگاهی داشت، ابداً در بند آن نبود. او به اطمینان آن خرده موم و غل و زنجیر، سرمست از شادی معصومانه به خاطر آن تمهید ساده، به سوی سیرن‌ها در حرکت بود.

از سوی دیگر، سیرن‌ها سلاحی دارند وحشتناک‌تر از آواز، و آن سلاح سکوت آن‌هاست. شاید رهایی از آواز سیرن‌ها تصورکردنی باشد، البته چنین چیزی هرگز رخ نداده است، اما رهایی از سکوت آن‌ها امکان‌پذیر نیست. هیچ موجود زمینی نمی‌تواند در برابر این احساس که به نیروی خود بر آن‌ها فایق آمده است و غرور ناشی از آن، که هر چیزی را از جا می‌کند، پایداری کند.

به راستی با نزدیک شدن اولیس، آوازه خوانان قهار به هر دلیل ممکن آواز سر ندادند. چه بسا فکر کردند تنها با سکوت می‌توانند بر این حریف پیروز شوند، یا شاید دیدن فروغ شادی در چهره‌ی اولیس، که جز موم و زنجیر به چیز دیگری نمی‌اندیشید، باعث شد آواز خود را از یاد ببرند.

اما اولیس به اصطلاح سکوت آن‌ها را نشنید، زیرا گمان می‌کرد آن‌ها آواز می‌خوانند و فقط او او از شنیدن آن در امان است. مدتی کوتاه، به‌طور گذرا، گردش کردن، نَفَس‌های عمیق، چشم‌های آکنده از اشک و دهان‌های نیمه‌باز آن‌ها را دید و تصور کرد این همه در اثر آوازهایی است که در اطراف او ناشنیده محو می‌شوند. اما به‌زودی این صحنه از برابر چشمان او که به دوردست دوخته شده بود، پس زده شد. سیرن‌ها در برابر عزم راسخ او ناپدید شدند و اولیس درست در لحظه‌ای که از همیشه به آن‌ها نزدیک‌تر بود، حضور آن‌ها را هیچ حس نکرد.

اما سیرن‌ها ـ زیباتر از همیشه ـ اندام خود را پیچ و تاب دادند، موهای هولناک خود را به دست باد سپردند و چنگال‌ها را بر صخره‌ها گستردند. آن‌ها دیگر قصد افسونگری نداشتند. فقط می‌خواستند از چشمان درشت و درخشان اولیس هر چه بیشتر بهره‌مند شوند.

اگر سیرن‌ها صاحب شعور بودند همان موقع نابود می‌شدند، ولی نابود نشدند، فقط اولیس از چنگ آن‌ها رهایی یافت.

گفتنی است که همراه این روایت ضمیمه‌ای هم نقل شده است. می‌گویند اولیس چنان حیله‌گر، چنان روباه مکاری بود که حتی الاهه‌ی سرنوشت هم نتوانست در عمق جان او نفوذ کند. چه بسا اولیس متوجه شد سیرن‌ها سکوت کرده‌اند، هر چند چنین چیزی با شعور بشری شدنی نیست، و آگاهانه از ماجرای مجازی بالا برای خود و در برابر آن‌ها و خدایان به‌اصطلاح سپر ساخت.

*سیرن‌ها (Siren) در اساطیر یونان، پری‌های دریایی با بدنی شکل پرنده هستند که در جزیره‌ای زندگی می‌کردند و سرنشینان کشتی‌ها را با آواز دلکش خود می‌فریفتند و باعث هلاک آن‌ها می‌شدند.