به صدای سگانِ سردآبه‌ات گوش کن

مسعود غفاری

19 - 30 مهر 1397

گزاره

و سردآب طبیعتی‌ست بکر با آوایی به گوش رسیدنی، دور از خورشیدِ همه‌گان و همه‌تاب که انسان در آن هیچ‌گاه نه‌می‌تواند تنهاتر بودن، تنها خود است و خود. قلابی هم‌راهش اگر باشد، معرکه‌ای‌ست برای صید ذات، طعمه‌اش تاریکی. این است آن تکیه‌گاه، حاصلِ حفرِ خودْ کردنِ انسانِ خردمند. کنفسیوس می‌گوید: «فضیلت چون یتیمی رهاشده باقی نه‌می‌ماند. او نیاز دارد همسایه‌گانی داشته باشد.» و سردآب اما آن یتیم رهاشده می‌تواند باشد، بی‌نیاز از همسایه. این ماییم و غیاب‌مان و نیاز به فروزه‌ی تهِ سردآب، افروز و فروزان و فرزانه‌اش خود، تا در مواجهه با آن، خود را و خود را به معنای واقعی – نه مجازی – هم‌سایه بیابیم.

میلاد ملک پور