گزاره
آنچه در نقاشىهاى امير كريمى محوريت دارد، مفهوم زمان به معناى وسيع كلمه است. كريمى با پرداختن به موضوعاتى چون جنين استعارهاى از انتظار، گل نمادى از زيبايى زودگذر و ناپايدار و مردمک چشم به عنوان واسط ثبت خاطرات در ذهن دغدغهاش را به شكلى نقاشانه در اين باره بيان مىكند. به طور كلى مفاهيمى چون خاطره، حفظ و يادآورى آن با آثار كريمى گره خوردهاند. او در تعدادى از آثارش سعى كرده با ارجاع به عكسهاى باقى مانده از گذشته نوعى فضاى نوستالژیک را به وجود آورد و خاطرات آن دوران را احيا كند. كريمى با بهرهگيرى از اين سازوكار از ابتدا به فاصلهى خود را با زمان حاضر اذعان داشته و به طور مشخص به بازهی زمانى خاصى اشاره مىكند و در عين حال او در اين سرى از نقاشىهايش با ساده كردن سايهها، محدود كردن عناصر تصويرى و عدم پرداخت به جزییات به تصاوير خود كيفيتى گنگ و نامفهوم بخشيده، كه شايد اين تمهيدات تجسمى تلاشى است در اين جهت كه نقاش تصور ذهنى خود را از گذشته بر روى بوم نقش مىكند و از آنجا كه قضاوت در مورد گذشته همواره با شک و ترديد همراه است، بدین صورت تفسير را به عهدهى مخاطب مىگذارد و از اعلام نظر قطعى خود اجتناب مىورزد.