گزاره
اختراع عکاسی، آرزوی جاودانه شدن را برای همیشه در ما کشت. عکسها میکشند، سوژه را به ابژه مبدل مینمایند. آنها ما را در آلبومهای خانوادگیمان تکه تکه میکنند و از ما اشیای موزهای میسازند. ما عکس میگیریم و آنها را در آلبومهایمان جمع میکنیم تا خاطراتمان را به یاد آوریم ولی واقعیت این است که بیشتر آنها را از یاد میبریم.
نقاش در مجموعهی “تاکسیدرمی” در موزهی کوچک تصاویر خانوادگی خود میچرخد و با کشیدن این عکسها، به مداقه در آنها میپردازد. او در چاپهایش یک بار دیگر از مصداق عکسها دور میشود. با کند و کاو در عکسهای قدیمی تلاش دارد تا گذشتهاش را احضار کند. اما در این پروسهی عکاسانه، آن را گم میکند و ناکامی حاصل از بیرون کشیدن معنا او را وا میدارد که تحریف کند همانگونه که عکسها تحریف میکنند و تخریب کند همانگونه که زمان تخریب میکند. چهرههای به تصویر درآمده در گذر زمان پیر و فرسودهاند گویی نقاش آیندهای را به یاد میآورد که در عکسها به آن اشارهای نشده است. چیزهایی از “گذشته” حذف میشوند، چیزهایی از “حال” به آنها اضافه میشوند و در نهایت “گذشته” ، “حال” و “آینده” به مصاف هم میآیند. نقاش درعین حال که سرگرم بزرگداشت خاطرات کودکی خود است، در کار نابودسازی آنها هم هست. او با بارها کشیدنِ تصویرِ خود و دیگری تفاوتها را از دست میدهد. سرانجام در تابلوهای رنگ و روغن با پرترههای منجمد شده و ایستای “دیگرانی” مواجهایم که در پس لایههای رنگی از دیدرس ما دور شدهاند گویی گرد زمان بر چهرهی آنها نشسته است، آدمهای بینامی که به گونهای ضمنی بازنمودهای خودِ او هستند. تصاویر نهایی او همانگونه که بارت میگوید عکسهایی هستند خالی از رمزگان. تصاویری هستند که تهی شدند از معنا. تصاویری تخریب شده، فراموش شده و تحریف شده. آنها دیگر نه خودنگارهی نقاش بلکه نگارهای از تک تک مخاطباناند. آنها همهاند و هیچکس نیستند. مجموعهی “تاکسیدرمی” سوگی است برای از دست دادن. از دست دادنِ آدمها، از دست دادن کودکی، از دست دادن هویت… تلاش هنرمندی است که خود را در هیبت خالقی دوباره میسازد، درمیان دیگران گم میکند و در نهایت باز خود را از دست میدهد، اما اینبار به گونهای خودخواسته.
گلآرا جهانیان