[صحنه تاریک است]
صدای کسی در تاریکی: طبیعت ... حضور ... من دارم رنگها رو میذارم: زرد کادمیوم، بنفش ماژنتا، آبی کبالت، سبز ویریدین، قرمز اسکارلت، سفید، سفید و زرد خیلی مهمه، نور.
[نوری صحنه را روشن میکند. لتههای بزرگ رنگی یکی یکی به داخل هل داده میشوند: آسمان، کوه، چمن، سنگ، آدمها، ابر]
صدا: آسمون. آسمون که خشک شد ابرها. ابرها که خشک شد کوه، کوه بنفش. کوه که خشک شد، تخته سنگ بزرگ. صدای ریختن سنگها. ضربه. حرکت. جریان آب. آبشار.
ابرهایی که انگار بیرون از لحظهی حال تصویر میچرخند. انگار که در چشم آنهاییاند که آنجا خوابیدهاند و من هم چند دقیقهای کنارشان دراز میکشم. بالای سرم را نگاه می کنم. چرا آدمها بالا سرشون رو نگاه نمیکنن؟ ماه. میایستم لبهی تابلو، لبهی چمنها، کنار رودخانه، در تیررس نفس آنها که آنجا خوابیدهاند. آنها که بار دیگر که به این نقطه برگردی، رفتنهاند و رودشان شاید خشکیدهاست. شاید این آخرین بار است که این منظره را میبینیم. این جریان آب را. این سبزی دامنهی دماوند را. و شقایقها که آنطرفتر بودند. و باران که همه را دیوانه کرد، مدهوش کرد. و تک درخت نیمبریدهای که حضورش همه را سنگ میکرد. آتش نزدیک است. همانجا که صدای سوختن درختها و برگها و صدای آواز و قهقهه در هم تاب میخورند. تاریکی همان پشت است و اگر قدمی پس برویم یا لحظهای چشم برداریم یا ثانیهای دکمهی روی گوشی موبایل را بزنیم، تاریکی همهی صفحه را میگیرد. سیاه، خلاء، سایه، دیوار، تاریکی. دکمه را دوباره میزنم. نور.
[میزی وسط صحنهاست. رنده. گوجه فرنگی. کسی وارد میشود. گوجهها را به آرامی رنده میکند.]
ذهنش جای دیگریست. در بنفشی کوهها. زردی ستارهها. سفیدی دماوند. پیچش وارنگهرود. و من از دریچهی چشم او در رودخانههای مواج قل میخورم و در علفهای آفتابخورده میلولم. تصویرهایی میسازم که پیشتر نبودهاند. تصویرهایی که من برای من میسازم. تو برای تو.
گوجهفرنگیها در دستانش خشک میشوند. چشمهای بازش پلک نمیزنند. باد برگها را تکان نمیدهد. خاک خیس بو نمیدهد. کوهها پلاستیکی میشوند. باران زمین را خیس نمیکند. آفتاب چشم را نمیزند. رود پیش نمیرود. جنگل شعلهور میشود. شعلههای آتش از پردهی نمایش بالا میروند. بوی چوب و پلاستیک سوخته. نور زرد کمجانی بر لبهی کوه میتابد. پردهی سوزان بسته میشود.
- تارا فاتحی ایرانی
گالری اُ نمایشی از نقاشیهای آیلار دستگیری (م. ۱۳۶۷ تهران) را با عنوان «سراپا چشم» برگزار میکند.
در مجموعهی «سراپا چشم» آیلار دستگیری گستردگی رنگ و فرم را در بازسازی طبیعت تمرین میکند و همانندی میان بدن طبیعت و بدن انسان را در قالب تصویر جستجو میکند. او با نیمنگاهی به طراحی صحنهی تئاتر، نقش نور در زنده کردن جهان پیرامونمان را میآزماید و میکوشد با ایجاد توهم فضایی، بیننده را در میان نقاشی جا دهد. رنگها از پسِ تاریکی زمینه برمیخیزند و لایه لایه پیش میآیند. لایه لایه ساختن عناصر تصویر، تلاش هنرمند است برای مصنوعی نمایاندن منظرهها و قدمی است در جهت پیدا کردن کیفیت تئاتری در نقاشی - لایههایی توخالی که یادآور منظرهای هستند اما عمداً در فضای دوبعدی باقی میمانند. نقاشیها روایاتی نیمه مستندند که در ترکیب با ذهن بیننده تصاویری جدید خواهند ساخت. جای بیننده در داخل نقاشیست نه بیرون از قاب. هنرمند در تلاش برای دعوت بیننده به قدم گذاشتن در داخل اثر، ضلع پایین کادر را برای ورود او خالی گذاشتهاست. آنجا جاییست که ما میایستیم و از آنجا وارد دنیای اثر میشویم. از چشم افراد درون تصویر طبیعت را میبینیم. از چشم یک نفر به چشم دیگری میرویم. با گردش در فضای اثر مکان پیرامونمان شکلی نو میگیرد و زمان چند پاره میشود - زمان تابش آفتاب، زمان جاری شدن رودخانه، زمان گذاشته شدن رنگ روی بوم و زمان ایستادن ما، اینجا، اکنون.