گزاره
– قطعه ٤١
– آنها از سرنوشت رهايى يافتهاند.
– باورها تغيير مىكنند، دورانها نيز هم
– تورقى در تاريخ، بسان زندگى
– نعشهايى موميايى شده، برگى زرد آورده از ناكجا در آب، يخ زده در لحظه، گمگشتگان تاريخ ، قاب گرفته بر ديوار گالرى. گالرى نه؛ همچون گورستانى، حسى كه انگار تو در ميان آن همه خانه دارى. آرامگاه رازهايى كه يکجا مدفون شدهاند.
– عكسهاى امين طلاچیان سوخته روایتهایی هستند بر مرگ يک لحظه به مانند محو شدن يخى در ميان دستهايمان براى تسكين درد سوختگى. سياهسنگى شكسته ب پاسداشت باورهايمان، گذشتهاى محو شده در حال؛ به تلخى ياد زودرفتگان سياستهاى رنگ و رو رفتهی تاريخ !
تيرماه ٩٦
راميار منوچهرزاده