سمتِ خاموش

محمد خلیلی

30 فروردین - 20 اریبهشت 1397

گزاره

این اولین باری نیست که محمد خلیلی سمتی خاموش را نقش می‌زند، او پیش‌تر هم پاره‌هایی از این دست را در افق خویش نشانده بود. این بار ــ و بیش وکم همچون گذشته ــ «سمتِ خاموش» مکانی تاریک و بی‌نور نیست، سمتِ خاموش وضعی ادراکی است، وضعی که در آن اشتیاق و هراس وزنی برابر می‌یابند. شیوه‌ی بازنمایی، و همجواری معنادار عناصری همچون آسمانِ ابرآلود، علفزار، سنگ و جداره‌های سیمانی ــ که چه‌بسا بتوان از آن‌ها همچون عناصر ثابت نقاش سخن گفت ــ تصویرهای او را در مرزی میان فضایی مألوف و نامألوف قرار می‌دهند. این تصویرها گرچه می‌توانند «حتی» بازنمایی پاره‌هایی از جهان واقعی ما باشند اما به‌سان درنگی در زمان و مکان به حساب می‌آیند و تجربه‌ی انقطاعی شناختی، یا چه‌بسا پرتاب شدن به سطحی دیگر از آگاهی را میسّر می‌کنند. تلاقی‌گاه زمختی دیواره‌های سیمانی و لطافت آب: این است آنچه نقاش در آخرین پرده‌هایش به دیدار آن می‌رود، تلاقی‌گاه سایه‌ها و لمعات کم‌فروغ نور بر آب، آبی که گاه به آبی دیگر راه می‌یابد، به آبی گشوده‌تر، گاه محصور می‌ماند، آنسان که گویی تا ابد خاموش و بی‌حرکت است. نقاش در این پرده‌ها از حریم علفزار و سنگ اندکی عقب‌تر می‌آید (یا به پیش می‌رود!) تا این بار هندسه‌ی روح خود را با فضایی محصور اندازه کند. این اتاقک‌های آب‌گرفته بدیل همان مکانهای غریب و همیشگی نقاش است، اتاقک‌هایی گشوده که او به دیدارشان می‌رود تا پرسه‌ی روح خود را در هوای تودرتوی آن نظاره کند، یا چه‌بسا ذهن خویش را با ماده‌ی‌ آن در هم آمیزد. از این منظر، بیراه نیست اگر کنش نقاشی را نزد خلیلی عملی کیمیاگرانه بدانیم.